-
کودکی
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 11:31
باز بوییدن، باز روییدن، بازهم خاطرهء پراکندهء باران، و روءیای معصومانهء کودکی روی خیس خیابان. کودکی هایم در پس کوچه های دوردست جاماند.
-
The Wait
پنجشنبه 11 بهمنماه سال 1386 02:07
Unsure, something inside me is waiting... for the past, or the future. inspired by Entezar: http://www.semahal.com/g.htm?id=23005 I miss my weblog so much! this pc doesn't understand Farsi. and I'm a blackboard
-
گم
یکشنبه 8 آبانماه سال 1384 03:29
چه اهمیت دارد اگر چشمهایم غبارآلودند؟ من در این پندارم، که چه شد باغچهء کوچک همسایه دگر سیب نداد؟ h a p p y h a l l o w e e n
-
بودن یا هستن؟!
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 02:35
یک، دو، سه، چهار، پنج. پنج تاست. خیره مانده اند، فریاد می زنند، گیج هستند، حضور رنگ باختهء مرا باور نمی کنند. دلم می سوزد، برای تک تک «یک»های شمرده شده، [در همین نزدیکی] بیشتر هم برای چپترین «یک». می دانم، یک، دو، سه، چهار، پنج. پنج ماهست. کاش بودم. هستم، اما، من ِ بی آرامش یاس، من نیست. شماها! هنوز خودتون هستین؟
-
فال شب
شنبه 8 اسفندماه سال 1383 01:46
هست شب، خسته تر از خمیازهء مهتاب، در تاریکی اتاق من می گنجد، آرام است، لبخند می زند، و بی هیچ حرفی، دیوارها را ورق می زند، تا به چشمهای من می رسد، و برای چشمهایم، فال می گیرد، غزلی می آید، از جنس قابهای نقاشی، به وزن شادیهای کودکی، یا یک روءیای صبحگاهی ابدی... فال من در تفسیری از پنجره ها تصویری از پرواز بود، با شکوه،...
-
به یاد پاییز
جمعه 11 دیماه سال 1383 20:11
فقط ۴ ساعت مونده تا یک پایان، و آغازی بی درنگ سال میلادی رو می گم بابا! اما نمی دونم، چیست این مرثیهء باران در فقرات ناودان ؟! و هنوز واژه های پاییزی: پاییز به فصلهای اتاقم دستبرد میزند؛ لحظه هایم، مسخ می شوند، میافتند. کسی نیست قدمی بردارد از روی سر ثانیه ها، و من، در آرزوی خـــــــــش خش ثانیه هــــــــــــا، زرد...
-
با پاییز
جمعه 15 آبانماه سال 1383 23:00
امشب، همهء قطره های باران، برای همیشه به زمین افتادند، و همهء آسمان، از بی کسی خشکید. همهء آینه هایم، نمناک شدند، از شعور باران، و همهء پنجره ها، به یاد آوردند کودکیِ قایق و بادبادک را. همهء کاغذهایم، آینه اند اینک.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 شهریورماه سال 1383 03:28
عشقبازی قایق و موج به وسعت همهء دریاها طولانیست. نگاه من اما، نگران، ساحلی می جوید، دوردستها سرابی هست، یک مرداب، که آکندگی سکوت را تحمیل می کند. نگاه من اما، همچنان، ساحلی می جوید... با الهام از صدای سکوت .
-
بوی قدیم
شنبه 31 مردادماه سال 1383 04:21
نیایش دوردست قورباغه ها تنها حقیقتی بود که از اضطراب سیاه دشتها می گریخت و شب را با لحظه های مرطوب تابستانی آشتی می داد. و در فقدان نسیم، کاجهای طلایی، روءیای بلند آفتاب را به خواب می دیدند. بیدارترین روءیا اما، از حادثهء ذغال و بادمجان آغاز می شد، با طراوت برگهای نارنج تلاقی می کرد، و خاطره تا ابدیت سرشار می شد. پدر...
-
کوچه ای دیگر بار (۲)
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1383 15:06
سلام! و شرمنده از این همه تأخیر، تازه بی هیچ بهانه ای! راستی چند وقت پیش سالروز تولد آرامش یاس بود! اصلاً حواسم نبود! و اما، واپسین قسمت شعر، تقدیم مهربانی دلهایتان: ... خلوت خاطره ها را ز تو می کاویدم، با تو می خندیدم، از تو می رنجیدم، به تو می نازیدم... تکهء سرخ دلم را، چه معصوم برای تو نوشتم، غزل ساده ای از عشق، چه...
-
کوچه ای دیگر بار (۱)
شنبه 25 بهمنماه سال 1382 14:55
هرقدرم که تنبل باشم تو update کردن، روز Valentine رو نمیشه فراموش کرد. پس این شعر هدیه به تک تکتون! (با الهام از وزن "کوچه"ء فریدون مشیری) باز همان کوچه، همان شبزدهء بی مهتاب؛ دگر بار، غریبانه من از فاصلهء خویش گذشتم، آنقدَر رفتم و رفتم که دگر خویش نبودم. به تو اما نرسیدم، تپش قلب تو را هم نشنیدم، و ندانم، بی تو من با...
-
سایه ها
یکشنبه 16 آذرماه سال 1382 04:38
شب بــود، محکوم به توازی دیوارها و دیوارهــا، خسته از بی رمق قصهء شب سایه هــا، اما، ساده تر از یک فریب، گامهای تو را از من ربود. تا سحر، شعری نخواهد ماند، نه سایه ای، و نه دیگر تو ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 مهرماه سال 1382 04:13
رؤیا، اقیانوس، آبی، آسمان، بودن، حقیقت، نیستی، مرگ، مرداب، وحشت، تنهایی... همین اطراف، چشمهایم گم شد و نگاهم زیر تکرار ندیدن پوسید...
-
زندانی
شنبه 26 مهرماه سال 1382 03:35
دل وحشت زده در سینهء من می لرزید، دست من ضربه به دیوارهء زندان کوبید؛ آی همسایه زندانی من! ضربهء دست مرا پاسخ گوی! ضربهء دست مرا پاسخ نیست. تا به کی باید تنها، تنها وندر این زندان زیست؟ ضربه هرچند به دیوار فرو کوبیدم، پاسخی نشنیدم. سال ها رفت که من کرده ام با غم تنهایی خو دیگر از پاسخ خود نومیدم. راستی، هان! چه صدایی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1382 19:39
بوی غروب دور است، آنسوی همهء پنجره ها. و من، خالی از تماشا، پنجره ها را نفرین می کنم. کاش کسی به سکوت من هجوم می آورد. کاش کسی با دستهایش فریاد می زد: پنجره دیوار نیــــــــــــــــــــست... شب، هنوز هم نگران، پشت همان پنجره هاست.
-
شب تنهایی خوب
یکشنبه 26 مردادماه سال 1382 01:17
می خرامد مهتاب، تا لب سرو بلند؛ می تراود در ذهن، نیلی شب زدهء دلتنگی؛ غم تکرار سکوت، خواب در چشم ترم می شکند. «نیما» گوش کن، دورترین مرغ جهان می خواند. شب سلیس است، و یکدست، و باز. شمعدانی ها و صدادارترین شاخهء فصل، ماه را می شنوند. پلکان جلو ساختمان، در فانوس به دست و در اسراف نسیم، گوش کن، جاده صدا می زند از دور قدم...
-
پرواز
پنجشنبه 26 تیرماه سال 1382 01:12
خیال دلکش پرواز در طراوت ابر، به خواب می مانْد؛ رؤیایی درون کابوسها پرسه می زد، آوایی میان سطرهای سکوت زمزمه می کرد، وسعتی لابلای بال گشودن می تپید، پشت غربت تنگ میله ها، عاقبت خواب را باور کرد، پرندهء کوچک تنها.
-
یک یاد
شنبه 21 تیرماه سال 1382 00:53
...و زمان می گذرد؛ از پس ثانیه ها به تمنای طلوع از سز آغاز کلام ...و زمان می گذرد؛ از سر پیچک خواب تا سرای آفتاب و حضوری روشن... آسمان در غربت است؛ ابرها می گریند، تلخی لحظهء مرگ٬ تپشی در پس دایره هاست، کرهء خاکی سرد، مردمانی بیجان، بی خبر از خوشی ثانیه ها. عشق کاغذ به قلم... آسمان خسته از این انسانها، در به در از پی...
-
کابوس
جمعه 6 تیرماه سال 1382 01:13
روزی که نمی آید می آیی؛ خیالگونه تر از بکرترین رؤیاها، آسمانی تر از آبی ترین پروازها، پرنده تر از آزادترین پرستوها. منی را که نیستم خواهی دید؛ از فاصله ای مجهول، به کوتاهی یک تردید، به ژرفای هزاران افسوس، آسمان ها ممنوع، ابرها بی معنی، طلوع ها خاموش، دشت ها تاریک. نامی را که ندارم صدا خواهی زد؛ از آنسوی پرتگاهی سیراب...
-
تک ستاره
جمعه 23 خردادماه سال 1382 00:58
نگاهم گرم میشود... به شوق شکوهمند غروبی که سرخِ حضور تو را از عمق افق فریاد می زند؛ و تنهایی شفاف پنجره ای که رو به دوردستِ حضورت باز می گردد، بی پروا؛ و هر بار، امتداد بی حوصلهء کوچه را تا کنارهء طلوع می کاود؛ چشمهایم دلگرم به آغاز سراسر مهتاب، فرصت بی انتهای آسمان را فقط به اندازهء تک ستارهء تو دوست می دارد.
-
شبانگاه
شنبه 10 خردادماه سال 1382 02:59
گامهایم بی فریاد، آن دیرینهء پر ستاره را بیگانه می یابد. انس دوردست آسمان را بی تو از یاد برده ام. تک تکِ ستاره های بی تکرار، تقدیم تو باد... راستی ممنون از کامنتهای قشنگتون! دیگه قرار نشد کامنتا از خود وبلاگ خوشگلتر باشه که!!
-
بغض من (۲)
جمعه 9 خردادماه سال 1382 00:21
وسعت اندوه اندوه شب را به خشکی شاخه ها خواهم سپرد؛ شکنجهء باد را در پس ابهام مه فراموش خواهم کرد؛ طنین ویرانگر سکوت را در متن پژواک فضا خواهم شنید؛ کنج سطرهای این دیوار را در سهم خود از حسرت نور، به عدالت سهیم خواهم کرد؛ عبرت پاره پارهء ابر را به اغماض نگاهی خواهم چید؛ مسیح غم را پای انجیل قلبم به مناجات خواهم نشاند؛...
-
بغض من (۱)
جمعه 2 خردادماه سال 1382 01:41
عمق تمنای حضورم؛ حسی از رخوت خاک. اوج مفهوم وجودم؛ کمی از مبهم عشق. وحشت سرد نگاهم؛ یأسی از حادثه ای بی انکار. سوگ پایان عروجم؛ بیتی از ویرانگی کابوس وار. سرخ تماشای غروبم؛ بُهتی از خلوتِ هیچ، پُر از اندوهِ « دگر نیستی »ات. وای! چقدر ترسناک شدش ! هنوز به بغضش نرسیدم تازه!
-
سیب
سهشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1382 03:59
تو به من خندیدی، و نمی دانستی، من به چه دلهره از باغچهء همسایه، سیب را دزدیدم؛ باغبان از پی من تند دوید، سیب را دست تو دید، غضب آلوده به من کرد نگاه، سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک، ... و تو رفتی و هنوز ... سالها هست که در گوش من آرام آرام، خش خش گام تو تکرار کنان، میدهد آزارم، و من اندیشه کنان، غرق این پندارم،...
-
مثل آرامش یاس !
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1382 04:22
مثل بیگانگی مبهم یک برگ، همچنان سبز، دلباختهء رفتن رود .... لحظه ای در گذر است، مثل آرامش یاس ! سلام دنیای جدید گهگاه من !! :)