تک ستاره

نگاهم گرم می‌شود...
به شوق شکوهمند غروبی که سرخِ حضور تو را از عمق افق فریاد می زند؛
و تنهایی شفاف پنجره ای که رو به دوردستِ حضورت باز می گردد، بی پروا؛
و هر بار، امتداد بی حوصلهء کوچه را تا کنارهء طلوع می کاود؛
چشمهایم دلگرم به آغاز سراسر مهتاب،
فرصت بی انتهای آسمان را فقط به اندازهء تک ستارهء تو دوست می دارد.


شبانگاه

گامهایم بی فریاد،
آن دیرینهء پر ستاره را بیگانه می یابد.
انس دوردست آسمان را بی تو از یاد برده ام.
تک تکِ ستاره های بی تکرار، تقدیم تو باد...



راستی ممنون از کامنتهای قشنگتون! دیگه قرار نشد کامنتا از خود وبلاگ خوشگلتر باشه که!!

بغض من (۲)

وسعت اندوه اندوه شب را به خشکی شاخه ها خواهم سپرد؛
شکنجهء باد را در پس ابهام مه فراموش خواهم کرد؛
طنین ویرانگر سکوت را در متن پژواک فضا خواهم شنید؛
کنج سطرهای این دیوار را در سهم خود از حسرت نور، به عدالت سهیم خواهم کرد؛
عبرت پاره پارهء ابر را به اغماض نگاهی خواهم چید؛
مسیح غم را پای انجیل قلبم به مناجات خواهم نشاند؛
و عاقبت...
              از ورای محو سحر،
بلندِ سرو را به تو مانند خواهم کرد،
                                                 تا بغض من مانَد و  ... شاید تو ....


این هم از بغض من، خالی از تو