نیایش دوردست قورباغه ها
تنها حقیقتی بود که از اضطراب سیاه دشتها می گریخت
و شب را با لحظه های مرطوب تابستانی آشتی می داد.
و در فقدان نسیم،
کاجهای طلایی، روءیای بلند آفتاب را به خواب می دیدند.
بیدارترین روءیا اما، از حادثهء ذغال و بادمجان آغاز می شد،
با طراوت برگهای نارنج تلاقی می کرد،
و خاطره تا ابدیت سرشار می شد.
پدر از دور با هیجان گفت: « نیما! بادمجونا نسوزه! »
و امتداد سکوت، یادآور اقیانوسها فاصله بود.
تمنای دلتنگ لحظه ها را سرانجام صدای همیشه آشنای مادر پاسخ گفت: « نه... مواظبم... »
Hey be careful about the bademjoons!! ;) I'm just kidding - nice blog
چه عجب پیداتون شد شما :دی
سلام خوبی؟ به به بلاخره برگشتی :) من بالاخره امروز تونستم به سختی وبلاگت رو ببینم اون هم با ۱۰۰۰ دردسر :) خیلی خوشحال شدم که می بینم دوباره نوشتی.
حرف ها دارم با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم و زمان را با صدایت می گشایی ! چه ترا دردی است ، کز نهان خلوت خود می زنی آوا ./ ... پس از لحظه ای دراز ، بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید و نسیم سبزی تار و پود خفته ی مرا لرزاند .../ خوب من ، حضور دوباره ی سبزت را تبریک می گویم/ با امید دستیابی به آرزوهای سبزت - سبز زی -
سلام. من هم خوشحالم که برگشتی.حیفه تو وبلاگ به این قشنگی ننویسی. /یاد من باشد تنها هستم....ماه بالای سر تنهاییست.../به من هم سر بزن. (یاسمن)
salam dooste aziz rastesh in chand vaght man rafte bodam mosaferat va nabodam kheyly mamnoon ke be webloge man sar zadi montazeretam
خوب من ، از همراهی ات در تمامی لحظات دلتنگی خیزران ، سپاس / خدایت نگهدار و التماس دعا / با امید دستیابی به آرزوهای سبزت - سبز زی -