هست شب،
خسته تر از خمیازهء مهتاب،
در تاریکی اتاق من می گنجد،
آرام است،
لبخند می زند،
و بی هیچ حرفی،
دیوارها را ورق می زند،
تا به چشمهای من می رسد،
و برای چشمهایم،
فال می گیرد،
غزلی می آید،
از جنس قابهای نقاشی،
به وزن شادیهای کودکی،
یا یک روءیای صبحگاهی ابدی...
فال من در تفسیری از پنجره ها تصویری از پرواز بود،
با شکوه، مثل خودِ حس پریدن، مثل پرنده ای
که در آخرین لحظهء اولین پرواز،
می دانست،
بی بال پریدن روءیا نیست.
شب می رود، تسلیم فرشتهء مرگش، خورشید.
سلام نیما جان! خوبی؟ خواب را به خیال به سر بردیم و روز نیامد. خورشید مرده بود!!! ... راستی نیما نگفتی با تبادل لینک موافقی؟ من با اجازه لینکیدم بهتون.
سلام نیما جان خیلی خوشحال شدم که دوباره برگشتی....بیشتر از همه اینکه بی خبرم نذاشتی....سبز باشی و شاد...
(;
سلام ... خیلی خوشحالم که به شعر های تو رسیدم ... به جان و روح می نشینند ... خوشحال می شوم اندیشه هایت را با من در دو وبلاگم قسمت کنی . boodar & saeedmahak که هر دو در پرشین بلاگ هستند ... سلام .
چقدر دلم برات تنگ شده بود نیمایی جونم!! خیلی وقته ک نیومدم شرمنده!!
شرمنده که زوتر از این نرسیدم ... شب خواهد رفت ... شکی نیست ... تو هم شک نکن ... شک من به همراهان این شب تا سپیده ست ... در ضمن عید شما هم مبارکه ... به روز هم شدم ... بدو بیا تا تمو نشده ...
سلام نیما جان خوبی؟ ببخشید دیر بهت سر زدم سرم خیلی شلوغ بود :( این شعرت هم مثل همه شعرهات عالی بود.
خیلی خوشحال شدم توی ارکات دیدمت خیلی جالب بود :) من رو چطوری پیدا کردی؟
و چه دوری تو... گویی سالیان نوری از هم دور بوده ایم!!! ولی هنوز عطر وجودت در فضای خانه هست... و هنوز تویی که اینجایی در کنار من.. در کنار دل شکسته و دلتنگ من!!
جالب و خوندنی !
سلام //بقول شاملو : پر پرواز ندارم و دلی دارم حسرت درنا ها..... //کاش میشد پرید قبل از مردن پرید.........
ســــــــــلام !کجایین ؟! خبری ازتون نیست .......؟! خوب هستین !؟ به امید مطلب جدید آمده بودم اما همان قبلی بود ...
... حرفم همین بود.
بدرود .
NوءNVXیإ»«ةآژV
کاش میدانستیم
روزگاری که بهم نزدیکیم
چه بهایی دارد...
نمی دونم چرا نمی نویسی ...