یک، دو، سه، چهار، پنج. پنج تاست.
خیره مانده اند،
فریاد می زنند،
گیج هستند،
حضور رنگ باختهء مرا باور نمی کنند.
دلم می سوزد،
برای تک تک «یک»های شمرده شده،
[در همین نزدیکی]
بیشتر هم برای چپترین «یک».
می دانم،
یک، دو، سه، چهار، پنج. پنج ماهست.
کاش بودم.
هستم،
اما،
من ِ بی آرامش یاس، من نیست.
شماها! هنوز خودتون هستین؟