شب بــود، محکوم به توازی دیوارها و دیوارهــا، خسته از بی رمق قصهء شب سایه هــا، اما، ساده تر از یک فریب، گامهای تو را از من ربود. تا سحر، شعری نخواهد ماند، نه سایه ای، و نه دیگر تو ...
ساغر امشب باده در دف مکند***مستی ما را مضاعف میکند **(چون از ساغر خوشم اوومد(اسم)شعری براش سرودم من شاعرم اگر سفارش شعر داشتید در خدمتم مخصوصا نازک خیالان و عاشقان خدا و اهل بیت(ع)
من همان سایه ام ...ساکت و آرام ...تنها در حرکت...بدون حضور هیچ غریبه ای خسته ٫ تا که تنها دستانم را بگیرد !
من می ترسم!
نه سایه ای، و نه دیگر تو ... و نه دیگر من
سلام از اینکه می بینم دوباره نوشتی خیلی خوشحال ام.
و من میمانم....اگر تو خواهی...بارها گفتهام که ما میتوانیم اگر بخواهیم...و نه سایه...و نه شب...هیچ یک توانایی جدایی ما را ندارند...
...:)
شب بود و من بودم و حرفهای بی مفهوم شب بود و مرگ بود و من تنها....
اشتباه از ما بود
کاش در عصر رسوب کرده در هیچ عاشق نمی شدیم ....
من دوباره امدم ...به زیر سایه خدا سری بزن .
سلام وبلاگه جالبی دارید شعراتونم عالیه از دیدن وبلاگتون خوشحال شدم
به وبلاگه منم بیاید خوشحال تر میشم
ساغر امشب باده در دف مکند***مستی ما را مضاعف میکند
**(چون از ساغر خوشم اوومد(اسم)شعری براش سرودم
من شاعرم اگر سفارش شعر داشتید در خدمتم
مخصوصا نازک خیالان و عاشقان خدا و اهل بیت(ع)
.......ساغر امشب باده در دف مکند***مستی ما را مضاعف میکند
زین سبب با دادن یک چندخط **پی ام ما را مشرف میکند