یک یاد

...و زمان می گذرد؛ 
       از پس ثانیه ها
       به تمنای طلوع
       از سز آغاز کلام

...و زمان می گذرد؛
       از سر پیچک خواب
       تا سرای آفتاب
       و حضوری روشن...

آسمان در غربت است؛
   ابرها می گریند،
   تلخی لحظهء مرگ٬
   تپشی در پس دایره هاست،
کرهء خاکی سرد،
   مردمانی بیجان،
   بی خبر از خوشی ثانیه ها.
عشق کاغذ به قلم...
آسمان خسته از این انسانها،
در به در از پی خورشید،
                                ابرها می گریند....

به یاد ماه پیشونی....
نظرات 2 + ارسال نظر
ثمین دوشنبه 23 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:05 ب.ظ http://saminsweety.blogsky.com

و زمان می گذرد
و زمین در پی اندیشه ناپاک زمان می پوسد ....

سلام نیما جان خیلی خوشحال شدم که باز هم نوشتی :)

سرگشته تنها جمعه 28 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 04:31 ق.ظ http://baghearezooha.persianblog.com

و به یاد می‌آورند...لبخند شیرین کوچکش را....و به یاد می‌آورند برق چشمانش را...و نگاهی که رفت..و ما را در حسرتش گذاشت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد