نگاهم گرم میشود...
به شوق شکوهمند غروبی که سرخِ حضور تو را از عمق افق فریاد می زند؛
و تنهایی شفاف پنجره ای که رو به دوردستِ حضورت باز می گردد، بی پروا؛
و هر بار، امتداد بی حوصلهء کوچه را تا کنارهء طلوع می کاود؛
چشمهایم دلگرم به آغاز سراسر مهتاب،
فرصت بی انتهای آسمان را فقط به اندازهء
تک ستارهء تو دوست می دارد.

سلام نیما جان
چه عجب دوباره مطلب جدید نوشتی . داشتم دلواپس می شدم. خیلی ناز و دلنشین بود .
بازم منتظریم.
سلام نیما
موفق باشی
سلام نیما جان .
خیلی خوشحال شدم به تنهای عاشق سر زدی . نوشته هات هم عالیه . ظریف ، ساده و زیبا .
خیلی خوشحال میشم اگر افتخار بدید که لینکتون رو بذارم تو بلاگم
تنهای عاشق
و از شادی گرمای نگاهت...چشمانم انتهای افق را میجویید تا عمق نگاهت مرا نیز گرم کند که بیشک از نبودنت بسیار سردم...دستانم سخت نیازمند آرامش بودنت میباشند و من مانند همیشه میمانم تا بیایی..............
http://help.yahoo.com/help/us/edit/
بچه ها به وبلاگ منم یه سر بزنید در مسابقه سرکت کرده و جایزه هم بگیرید!!!!!!
سلام .ممنون که به وبلاگ من سر زدی . خوشحالم کردی و ناراحت. خوشحال از اینکه داستانمو خوندی و ناراحت از اینکه تنهایی... امیدوارم هر جای این کره ی خاکی که هستی موفق باشی. نوشته های وبلاگتون هم معرکه اس ولی بوی دلتنگی می ده... درسته؟؟؟
سلام آقا جان خوبه با هم تبادل افکار داشته باشیم.
موفق باشی
آقا نیما قصد آپدیت کردن نداری؟؟؟ من منتظر خوندم نوشته های قشنگتم ها ..... موفق باشی