وسعت اندوه اندوه شب را به خشکی شاخه ها خواهم سپرد؛
شکنجهء باد را در پس ابهام مه فراموش خواهم کرد؛
طنین ویرانگر سکوت را در متن پژواک فضا خواهم شنید؛
کنج سطرهای این دیوار را در سهم خود از حسرت نور، به عدالت سهیم خواهم کرد؛
عبرت پاره پارهء ابر را به اغماض نگاهی خواهم چید؛
مسیح غم را پای انجیل قلبم به مناجات خواهم نشاند؛
و عاقبت...
از ورای محو سحر،
بلندِ سرو را به تو مانند خواهم کرد،
تا بغض من مانَد و ... شاید تو ....
این هم از بغض من، خالی از تو
نیمای عزیز
بغض بی وسعتت
مثل لطافت یاس و عطر دل انگیزش ، پاک و قابل تقدیس است.
با حضورت زیر سایه خدا آرامش و عطر یاس را به ارمغان آوردی.
امروز یه قصه تازه نوشتم .
GOD'S SHADOW
نیما جان
از اینهمه محبتت ممنونم. دل دریایی دریا تاب دیدن بغض نیمایی تو رو نداره.
کنار ساحل دریا بوی خوش یاس زیباست.
وسعت بی انتهای دوست
بغض گرفته من
عطر دل انگیز یاس
آرامش دستان یار
در کلام تو جاری است مانا و پایدار باشی
اون شبی..از ته کوچه داشتم میومدم خونه...بوی یاس سفید..توی اون تاریکی من رو وایسوند...به مغزم فشار آوردم که این بوی زیبا که عاشقشم مال چیه...چشمامو بستم...دریا...یاس های سفید...ماه ... اومد جلو چشمام...یاس سفید..دنبالشون گشتم...روی زمین چنتا افتاده بود...به یاد دریا و آرامش وصف ناشدنیش...اونا ورداشتم و حس کردم خیلی خوشبختم...