تو به من خندیدی،
و نمی دانستی،
من به چه دلهره از باغچهء همسایه،
سیب را دزدیدم؛
باغبان از پی من تند دوید،
سیب را دست تو دید،
غضب آلوده به من کرد نگاه،
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک،
... و تو رفتی و هنوز ...
سالها هست که در گوش من آرام آرام،
خش خش گام تو تکرار کنان،
میدهد آزارم،
و من اندیشه کنان،
غرق این پندارم،
که چرا باغچهء کوچک ما سیب نداشت... ؟
.حمید مصدق.
yaaaaas.........khoshboo......sefid.........aroom ...kash baraya booye shirinash mimand va ma ra be rooya mibord.........
بابا........باریکلاااااااااااااااااااا.........یه عالمه خورا واست میکشم....من با کتاب سر در نیوردم........:((
سلام خانوم واقعاْ وب تو نو خب درست کردید و من آدرس وب شما رو از وب ۱ دوستان عزیزم دیدم
واقعا زیبا نوشتید.دستتون درد نکنه
خدا نگهدار
عالی بودددددددد . ممنون از اینکه بعد از مدتها منو یاد چیزای خوب انداختین با این شعر پر خاطره...